اما می نویسم :
این طوری که من دلم برایت ضعف می رود
مغذم حتی کلمه پیدا نمی کند که امروزم را بنویسم !
آخر می دانم کلمه ها خراب می کنند
خوشگلی ِ روزم را ...
اینطوریـ ... همین جــــا ... همین حــــالا ...
دنیا تمام می شود با تـــــــــــــــــــــو
پیـ نوشت : دلم دارد لوس می شود هی به حرفش گوش میدهم هر چه می گوید می نویسم :ی
تهـ نوشت : به این عادت بد هم که تازگی ها مبتلا شدم میزم شده معدن خاطرات و بوم نقاشی !
حتی همین گرمای دستانت
که گرمم می کند
دستان تو خورشیدند
که گاهی هوس می کنند
از لا به لای انگشتان من،
طلوع کنند...
دل من همـ...
مراقب خودت باش
این روزهــــا
ویروس دلتنگیــــ
همه جا پخش است !
: .:.:. : پَـ ـس و پـ ـیش : .:.:. :
با سرما خداحافظی می کنم
این آفتاب حریف جاهای دیگر هم
اگـــــــــر نــــــــباشد
ابر های اتاقم را فراری می دهد
:)
دلم درد می کند . از آن دردهایی که بابای آدم را در می آورد !
چه درد آور دلم تنگ می شود هااااا ... دلم می خواهد :
دراز بکشم ... بیاید بی هوا بغلم کند . از پشت . بهم بگوید :همون کارایی رو بکن که خودت دوست داری . بگوید : نمی ذارم بری سر کاری که خوشت نمیاد . بگوید:غصه پول نخور . خودم همه چی می خرم برات. بگوید : تنها نیستی من همیشه با توام . مثل وقت هایی که سردم است بگوید : بیا اینجا توو بغل من ببینم! بگوید: نمیذارم کسی اذیتت کنه .
اصلن هم حرف عاشقانه نزند . به جایش یک عالمه از همین حرف هایی بزند که امن بودن دارد تویش ... که مطمئنم می کند که توی بغلش هیچ خطری نیست که هرجوری که هستم و هرچیزی که می خواهم همین قدر هوایم را دارد ...
بعد تمام این حرف ها را هم که می گوید من برنگردم سمتش ... حرف نزنم هم . همین طوری چشم هایم را بسته باشم ... بی حرف بمانم و بگذارم بوی گرم خوشمزه اش بیاید و کیف کنم که دارم دوست داشته می شوم ...
همین طوری فقط ... حس امنیت کنم ! به نظرم آن وقت اگر بمیرم هم فرقی نمی کند ...
تذکر نوشت : اعتراض و انتقاد وارد نیست .
دلت را می گیرم
و
توی مشتم قایم می کنم!
حالا
به وسعت دنیا
آرامــــــــــمـــــــــــ....
تـهـ نوشت : داشتم تمام رویا هایم را از دست می دادم خدایا ممنونم :)
تذکـــر نوشت : لطفا کسانی که نمی خواهند نظرشون تایید بشه نظر خصوصی بدن چون خارج از این تایید میشه .
تو با من چه کردی که دگر نه خواب دارم نه خوراکی نه عقل دارم نه حواسی
هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم
نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم
بهوش بودم از اول که دل به کس نسپارم
شمایل تو بدیدم، نه عقل ماند و نه هوشم
هر چه کردم که به تو فکر نکنم ولی باز تمام فکرم پیش تو بود
آیا هیچ با خود فکر کرده ای که وقتی به چشمانم نگاه می کنی چه در وجود من می گذرد؟
دگر راهی نجستم و از آن شهر برای مدتی رفتم تا بگذرد که شاید از یادم بری اما حالا می بینم نمیشه.
حال پی به راستی شعر معین میبرم
سفر کردم که از یادم بری دیدم نمیشه
آخه عشق یه عاشق با ندیدن کم نمیشه
غم دور از تو موندن یه بی بالو پرم کرد نرفت از یاد من عشق سفر عاشق ترم کرد