مرا فراق تو بی ناله ی سحر نگذاشت
ولی دریغ که در ناله ام اثر نگذاشت
بغیر وصل توام حسرتی نبود و فلک
بغیر آن به دلم حسرتی دگر نگذاشت
ز ناله های دلم نیست غم از آنکه تورا
دمی ز حال من خسته بیخبر نگذاشت
به جور هم نکند یاد من غمم زآنست
که بخت بد به من از دوست اینقدر نگذاشت
کدام پاره ی نان خواستم ز خوان فلک؟
که در کناره مرا پاره ی جگر نگذاشت؟
چنان اسیر به زندان تن شدم "گلچین"
که بر من این قفس تنگ بال و پر نگذاشت
تاریخ : جمعه 92/2/27 | 10:35 صبح | نویسنده : جواد | نظرات ()